ز اندرون غافل است بیرون بین
روی لیلی به چشم مجنون بین
عاشقانی که مست و مدهوشند
باده از جام عشق می نوشند
گر نیفتادمی به صورت زار
بودیم جیرئیل غاشیه دار
شیخ گفتش: مگوی هیچ سخن
«ریة الحسن راحة الاعین»
تبع صورت از تو لایق نیست
شرمت ازین همه خلایق نیست؟
لیک پیری، که بود غاشیه دار
شیخ را گفت: بگذر و بگذار
صوفیان جمله منفعل گشتند
همه بگذاشتند و بگذشتند
شده مردم به شیخ در، نگران
شیخ در روی آن پری حیران
از دل و جان درو همی نگرید
هر نظر او به روی دیگر دید
شیخ را چون نظر برو افتاد
صورت دوست دید، باز استاد