گفت: من از نرد ننالم همی
نرد به یک سو نه و اندر نورد
گفتم: جان پدر این خشم چیست
از پی یک بوسه که بردم به نرد
سرخی رخسارهٔ آن ماهروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
عمر دوباره ست بوسهٔ من و هرگز
عمر دوباره نداده اند کسی را
گفت یکی بس بود و گر دو ستانی
فتنه شود، آزموده ایم بسی را
چنانچون تو یکتا دلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی
بجز مر ترا هیچ کس را مبادا
ز بعد ملک بر جهان کدخدایی
به تو تازه باد اینجهان کاین جهان را
چو مر چشم را روشنایی ببایی
همی تا بود در سرای بزرگان
چو سیمین بتان لعبتان سرایی
ترا بد که خواهد، ترا بد که گوید
که هرگز مباد از بد او را رهایی