بدو گفت هر کس فرزانه بود

گر از خویش بود ار ز بیگانه بود

بر آنم که با او شوم همنبرد

اگر کام یابم اگر مرگ و درد

بر آنم که از بخت کیخسروست

و گر بر سرم روزگاری نوست

کنون مانده گشتم چنین در گریز

سری پر ز کینه دلی پرستیز

مرا شاد بر گاه خواب آمدی

چو رزمم نبودی شتاب آمدی

بفرزانگان گفت کین دشت رزم

بدل مر مرا چون خرامست و بزم

سپه را بدان سان بیاراست شاه

که نظاره گشتند خورشید و ماه

بهشتم بیامد طلایه ز راه

بخسرو خبر داد کآمد سپاه

بیک هفته بودش هم آنجا درنگ

همی ساخت آرایش و ساز جنگ

طلایه برافگند بر گرد دشت

همه شب همی گرد لشکر بگشت

تعداد ابیات منتشر شده : 510165