بیک رزمگاه از نبرده سران
سرافراز با گرزهای گران
گشاده شد آن گنگ افراسیاب
سر بخت او اندر آمد بخواب
دگر گفت کز بخت کاموس کی
بزرگ و جهاندیده و نیک پی
توانایی و دانش و داد ازوست
بگیتی ستم یافته شاد ازوست
چنان اختر خفته بیدار کرد
سر جاودان را نگونسار کرد
دبیر نویسنده را پیش خواند
سخن هرچ بایست با او براند
ابا هدیه و نامهٔ مهتران
شده یک بیک شاه را چاکران
ز هر سو فرستادگان نزد شاه
یکایک سر اندر نهاده براه
شدند آن زمان شاه را چاکران
چو پیوسته شد نامهٔ مهتران
بهر کشوری هر که فرمان نبرد
ز دست دلیران او جان نبرد