همی گفت کی بینمت نیز باز

ایاروز شادی و آرام و ناز

پر از درد ازان باره آمد فرود

همی داد تخت مهی را درود

بدیده بدیدم همان روزگار

که آمد مرا کشتن و مرگ خوار

همی گفت با دل پر از داغ و درد

که چرخ فلک خیره با من چه کرد

نه پور و برادر نه بوم و نه بر

نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر

چو افراسیاب آنچنان دید کار

چنان هول و برگشتن کارزار

یکی شاد و دیگر پر از درد و رنج

چنانچون بود رسم و رای سپنج

همه شارستان دود و فریاد دید

همان کشتن و غارت و باد دید

همی پیل بر زندگان راندند

همی پشتشان بر زمین ماندند

خروش سواران و بانگ زنان

هم از پشت پیلان تبیره زنان

تعداد ابیات منتشر شده : 510165