ز دست دگر گیو گودرز و طوس
بپیش اندرون نالهٔ بوق و کوس
ز یک دست رستم برآمد ز دشت
ز گرد سواران هواتیره گشت
بکنده در افتاد چندی سوار
بپیچید دیگر سر از کارزار
ز لشکر هرآنکس که بد پیشرو
برانگیختند اسب و برخاست غو
غو طبل بر کوهه زین بخاست
درفش سیه را برآورد راست
چو رفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کر نای
بران تاختن جنبش و ساز نه
همان نالهٔ بوق و آواز نه
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتاب
سپه را فرستاد و خود برنشست
میان یلی تاختن را ببست
بجایی طلایه پدیدار نیست
کس آن خفتگان را نگهدار نیست