شادی و طرب بغمسرائی میکن
تحصیل نوا به بینوائی میکن
کاری که بمیزان خدا ناید راست
بر هم زن و با جهانیان بکرو کن
ای فیض بیا بجانب حق رو کن
این روی و ریای خلق را یکسو کن
تا قوت گفتگوی بودت گفتی
اکنون که ز گفتگوی ماندی بس کن
ای فیض بس است آنچه خواندی بس کن
از هیچ فن اندرز نماندی بس کن
القصه بخویش میکنی آنچه کنی
نیکی و بدی بکس نشاید کردن
نبکست بکس بخویش نیکی کردن
آزار کسست خویشتن آزردن
دل در ره عشوه های ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
اشگی باید که نامه ام شسته شود
چون عمر وفا نمی کند چون گریم