در آفاق با زور و تدبیر او

کجا ماند از حصن ها خیبری

یکی غنچهٔ گل بود پیش او

گر از سنگ خارا بود مغفری

سرافراز شاهی که اقبال او

دگرگونه زد ملک را زیوری

شگفت آن که با این همه مانده ام

تواند چنین زیست جاناوری؟

وز این تنگ منفذ همی بنگرم

به روی فلک راست چون اعوری

درو روزنی هست چندان کز او

یکی نیمه بینم ز هر اختری

که را باشد اندر جهان خانه ای

ز سنگیش بامی ز خشتی دری

تن ار شد سپر پیش تیر بلا

پس او را زبانی است چون خنجری

مرا چرخ صد شربت تلخ داد

که ننهادم اندر دهان شکری

حوادث ز من نگسلد ز آن که هست

یکی را سر اندر دم دیگری

تعداد ابیات منتشر شده : 510165