پر الا لا وگیرودار و غلو
چون گه جنگ رستهٔ اردو
های وهو یی که اندرین مأوی است
به خدا گر به محشرکبری است
چشم انداز من زگوشهٔ بام
ناف شهر ری است و شارع عام
دهدم دردسر مدام عذاب
بس که بیگاه می پرم از خواب
سوزد از تاب تب هماره تنم
گونی از آتش است پیرهنم
دستم آزاد و بسته است دلم
تن درست و شکسته است دلم
مه اردی بهشت و لاله به باغ
من در اینجا چو لاله دل پر داغ
اندرین حجره ام پس از خور و خواب
نیست چیزی انیس غیرکتاب
زان که بی شبهه اعتبار اینجاست
شرف و عزٌ و افتخار اینجاست
کرده آن به که نام زاید از او
شرف و احترام زاید از او