با منش گفتی از قدیم همی
الفتی بوده است بیش وکمی
چون درآمد میان حلقهٔ ما
خاستم من به حرمتش برپا
جبهه ای پهن و چهره گندمگون
سالش از چل می نمود فزون
وز عمامهٔ سپید چون قدما
بُد سِجاف کلاه او پیدا
داشت بر سر عمامه ای مقبول
چشم هایی سیاه و چهره خجول
بر تنش از قدک بغل بندی
عوض شال ، دکمه وبندی
بر تن او عبای عنابی
معتدل قد و ریش محرابی
اندر آن حین به عادت معهود
یکی از خادمان بکرد ورود
من هم آنجا نشسشه با مندیل
با عبا و ردا و ریش و سبیل
همه بالا بلند و نورانی
همه درکسوت مسلمانی