آن نمی بینی که در باغ و چمن از خارها
در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود
هر که را شاه جهان بردارد و بنوازدش
در سخا گر قطره ای باشد چو صد دریا شود
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفته های خویشتن پر لوش باد
بکرده راست با مزمار شهرود
بکرده راست با بربط ربابا
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
از ملک جز این نبود مقصود ملک
کز ملک به تربیت رسد جود ملک
مسعود جهاندار چو مسعود ملک
بنشست به حق به جای محمود ملک
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند