بر هوا رفتی چون عیسی بی معجز

یا چو قارون به زمین، وین نبود جایز

دختری بودی، بر بام و به در گشتی

تا چنین با شکمی بر چو سپر گشتی

شوی ناکرده چو حوران جنان باشی

نه چنان پیرزنان و کهنان باشی

با همه زیرکی و رندی و پردانی

نخل این کار برآورد پشیمانی

پس دری کردم از سنگ و درافزاری

که بدو آهن هندی نکند کاری

به قضا حاجت پیش تو ستادستم

وز حلیمی به تو اندر نفتادستم

با که کردستی این صحبت و این عشرت؟

بر تن خویش نبوده ست ترا حمیت

تاک رز را دید آبستن چون داهان

شکمش خاسته همچون دم روباهان

برگهای رز چون پای خشنساران

زرگون ایدون همچون رخ بیماران

سر او بسته به پنهان ز درون عمدا

سر ماسورگکی در سر او پیدا

تعداد ابیات منتشر شده : 510165