جفت شد با او به شهوت آن زمان
متحد گشتند حالی آن دو جان
آن بت شیرین لقای ماه رو
در عجب در ماند از مردی او
با چنان شیری به چالش گشت جفت
مردی او مانده بر پای و نخفت
چونک خود را او بدان حوری نمود
مردی او هم چنین بر پای بود
زد به شمشیر و سرش را بر شکافت
زود سوی خیمهٔ مه رو شتافت
پهلوان مردانه بود و بی حذر
پیش شیر آمد چو شیر مست نر
شیر نر گنبذ همی کرد از لغز
در هوا چون موج دریا بیست گز
تازیان چون دیو در جوش آمده
هر طویله و خیمه اندر هم زده
دید شیر نر سیه از نیستان
بر زده بر قلب لشکر ناگهان
برجهید و کون برهنه سوی صف
ذوالفقاری هم چو آتش او به کف