کایام شریف عیدش ار جمع کنند
سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار
یارب که در این دایرهٔ دیر مدار
باشی ز چنان زندگیی برخوردار
در محملش آویز دلا همچو جرس
وزناله و فریاد زبان باز مدار
آهنگ سفر می کند آن ماه عذار
ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
کس را به سخن نمی گذارد بلبل
در باغ مگر غنچه به رویش خندید
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
روز وشب عمر بی زوالت بادش
مستلزم اجر روزه و شادی عید
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید
کز بهر در شادی عید است کلید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی می آید
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید