بشتاب که بی توجان ز غمخانهٔ تن
اینک به وداع تو برون می آید
ازدیده ز رفتن تو خون می آید
بر چهره سرشک لاله گون می آید
هر جا که صدای طبل باز تو رسد
سد مرغ دل از شوق به پرواز آید
در صید گهت که جان طرب ساز آید
سیمرغ اسیر چنگل بازآید
باز ار نشود صید و نیفتد در قید
او را به سر دست شهان جا نشود
تا پای کسی سلسله آرا نشود
او را سر قدر آسمان سا نشود
خواهم که ز کویت روم اما چه کنم
کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
در کوی توام پای تمنا نرود
من سعی بسی کنم ولی پا نرود
القصه کمال جهد می باید کرد
در وادی خود تمام می باید بود
یا صاحب ننگ و نام می باید بود
یا شهرهٔ خاص و عام می باید بود