سیمین ساق » مولوی »
دفتر چهارم
» بخش ۱۱۸ - حکایت آن پادشاه زاده کی پادشاهی حقیقی بوی روی نمود یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه نقد وقت او شد پادشاهی این خاک تودهٔ کودک طبعان کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی التراب ربیع الصبیان آن پادشاه زاده چو از قید رنگها برست گفت من این خاکهای رنگین را همان خاک دون می گویم زر و اطلس و اکسون نمی گویم من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید »
بازدید » 1202