بی گناه از من تبرا می کنی
آنچه از خواریست با ما می کنی
سهل می گیرم خطاکاری تو
ورچه می دانم که عمدا می کنی
کشتی عمرم شکستست ای عجب
چشمم از خونابه دریا می کنی
جان نخواهم برد امروز از غمت
وعدهٔ وصلم به فردا می کنی
روی خوب تو ترا پشتی قویست
این دلیریها از آنجا می کنی