یارب چه سان کنم به هوای دعا بلند
دستی که نیست چون مژه جز بر قفا بلند
صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود
هویی نکرد گردن از این کوچه ها بلند
عجزم رضا نداد به رعنایی کلاه
گشتم همان چو آبله در زیر پا بلند
از بسکه شرم داشتم از یاد قامتش
دل شیشه ها شکست و نکردم صدا بلند
عرض اثر، نشانهٔ آفات گشتن است
جمعیت ازسری که نشد هیچ جا بلند
کلفت نوای دردسر هیچکس نه ایم
در پرده های خامشی آواز ما بلند
ساغر به طاق همت منصور می کشیم
بر دوش ما سری است زگردن جدا بلند
جز گرد احتیاج که ننگ تنزّه است
موجی نیافتیم درآب بقا بلند
خط بر زمین کش ، از هوس خام صبرکن
دیوار اعتبار شود تا کجا بلند
در احتیاج بر در بیگانه خاک شو
اما مکن نظربه رخ آشنا بلند
عشق از مزاج دون نکند تهمت هوس
در خانه های پست نگردد هوا بلند
بیدل ز بس که منفعل عرض هستی ایم
سر می کند عرق ز گریبان ما بلند