آن موسوس بر لب دریا نشست
تا کند بهر تقرب آبدست
دید دریایی پر از ماهی و مار
چغز و خرچنگش هزار اندر هزار
هر طرف مرغان آبی در شناه
غوطه زن از قعر دریا قوت خواه
گفت دریایی که چندین جانور
گردد اندر وی به صبح و شام در
کی سزد کز وی بشویم دست و روی
شستم اکنون دست خود زین شست و شو
چشمه ای خواهم به سان زمزمی
کوته از وی دست هر نامحرمی
کانچه شد آلوده از آلودگان
فارغند از وی جگر پالودگان