نزاری ز پاکیزه کاران درای
ز پاکان و پاکیزه کاران سرای
ملایک صفت باش کز مُهلکات
ز اخلاق پاکیزه یابی نجات
به فکر و به قول و عمل پاک باش
تفاخر به آتش مکن خاک باش
گراز خود برون آمدی باک نیست
که در بی خودی آتش و خاک نیست
همه نور محضی همه جانِ پاک
نه آبی نه آتش نه بادی نه خاک
من و تو غمامیم و نفس آفتاب
تو از پیش باری برافگن نقاب
ببین تا چه بینی به چشم عیان
اگر تو نباشی ولی در میان
همه نفس باشی نباشی غمام
همه نور بینی نبینی ظلام
چو از خویشتن باز پرداختی
مکان سدره المنتهی ساختی
عیان در عیان و نهان در نهان
چه باشد چه گویم دگر وا رهان