ای یار اگر تو یار مایی
با ما بر او چرا نیایی
مادام که تو حجاب خویشی
بیگانه ز آشنای مایی
امروز چرا چنین به یکبار
بیگانه شدی ز ما کجایی
پرواز چرا نمیکنی باز
وز سدره ی منتهی برآیی
ما تحتِ تو آمد آفرینش
تو گم شده در منی و مایی
ما توبه به جرعه ای بدادیم
مفروش تو نیز پارسایی
افسانه ی موعظت سرایان
نقدی ست ولی برون سرایی
گر زان که کند به زهد تلقین
مشنو ز نزاریِ ریایی