کوزه بر دوشِ راهب دیرم
حلقه در گوش ساجد لاتم
من که دردی کش خراباتم
فارغ از طمطراق و طاماتم
گاه از مشرکانِ توحیدم
گاه از موقِنانِ غلّاتم
نه که در حوضِ کوثرِ تحقیق
آب جاری بود مجاراتم
نه که در درجِ مدرجِ توحید
در مکنون بود عباراتم
به خرد می سزد مفاخرتم
به هنر می رسد مباهاتم
عقل کلّی به اختیار دهد
بوسه بر آستانِ ابیاتم
نفسِ قدسی به احتیاط نهد
دست بر نبضِ نفی و اثباتم
مگر افسانه گوی پندارد
که چو او راوی روایاتم
نیستم از معلّمانِ جهول
نه که من ناسخِ مقالاتم
دیده کو تا ببیند اسرارم
گوش تا بشنود اشاراتم
نه نزاری به هرزه لاف مزن
بیش ازین برمگو محالاتم
نه به دعوی به ابتدا گفتی
یک سخن راست گفته ای از خویش
من که دردی کشِ خراباتم