ای گشته اسیر در بلای تو
آن کس که زند دم ولای تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریای تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لای تو
گر زهر دهی بنوش بردارم
بی رای خودم من از برای تو
جز جان و دل و جگر نمی بینم
در گردش چرخ آسیای تو