تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس،

چشم از پی آنک خود ترا بیند و بس

دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس،

جان زان که نزد بی غم عشق تو نفس،

با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه

ز اوّل سخن نام توام در دهن آید

سقیتنی کأسا فاسکرتنی

فمنک سکری لا من الکاس

از دست مده که زیر دستان توایم،

بگذار گناه ما که مستان توایم!

بر شاخ طرب هزار دستان توایم،

دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!

و ز تو بسوی ما نظر آید روزی،

وین انده ما هم بسر آید روزی!

بخت از درخان ما درآید روزی،

خورشید نشاط ما برآید روزی،

از صداع قیل و قال ایمن شدم

چاره دستان مستان چون کنم؟

کار دشخوارست آسان چون کنم؟

درد بی داروست درمان چون کنم؟

تعداد ابیات منتشر شده : 510165