بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پی رهی مسلمان نشوی
من خود ز پی عشق تو ترسا گردم
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
ان راعنی منک الصدود
فلعل ایامی تعود
و لعل عهدک باللوی
یحیی فقد یحیی العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید