عشق آمد و جان و دل فراجانان داد
معشوق ز جان خویش ما را جان داد
ز آن گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
رأیت حبّی بعین قلبی
فقال من انت قلت انتا
انت الذی حزت کلّ حدّ
بمحو این فاین انتا