تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
ای عزیز آن کسی که روی تو دید
وای شگرف آنکه در جوال تو شد
شمالی باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
مشتاق تو در کوی تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمی چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهی چون رشته مرجانها.
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکی بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار