کسی که بار غم عشق آن پسر کشدا
زمانه غاشیه دولتش بسر کشدا
کسی مدام چومن بی مدام مست بود
که باده زآن لب شیرین چون شکر کشدا
کسی خورد می وصلش که بی ترش رویی
چوزهر ساغر تلخش دهند در کشدا
غلام آن مه سیمین برم که از پی او
مدام از رگ کان آفتاب زرکشدا
اگر مرا می عشقش زپا دراندازد
سرم نه بار کله تن نه بار سر کشدا
وگر زپنجه سیمین او بساغر زر
لبان خشک تو یکروز لعل ترا کشدا
درخت عقل بیک شاخ باده ازکف او
زبوستان نهاد تو بیخ بر کشدا
مرا از آن رخ معنی نما محقق شد
که روی او قلم نسخ در صور کشدا
بدست خود ید بیضای آفتاب رخت
سواد خجلت بر چهره قمر کشدا
زخود همی نرهم کاشکی می عشقش
بدست حکم خود از من مرا بدر کشدا
کسی که ساغر ازین خم خورد سزد که مدام
زعیب نیل کند بر رخ هنر کشدا
زعاشقانش تأثیر کرد در من عشق
که ذرهای زمین نم زیکدگر کشدا
اگر چه باخته ام نرد عشق می ترسم
که مهره وارم در ششدر خطر کشدا
همه عنای تو از تست سیف فرغانی
زخون شناس چو رگ زخم بیشتر کشدا
بدیگران دل ما می رود بیا ای دوست
(بیاور آنچه دل مابیکدگر کشدا)