تو را من دوست می دارم چو بلبل مر گلستان را
مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را
به خوبی خوب رویان را اگر وصفی کند شاعر
تو آن داری به جز خوبی که نتوان وصف کرد آن را
دلم کز رنج راه تو به جانش می رسد راحت
چنان خو کرد با دردت که نارد یاد، درمان را
به عهد حسن تو پیدا نمی آیند نیکویان
ز ماه و اختران خورشید خالی کرد میدان را
بسی سلطان و لشکر را هزیمت کرد در یک دم
شکسته دل که همره کرد با خود جان مردان را
اگر چه در خورت نبود غزلهای رهی لیکن
مکن عیبش که کم باشد اصولی قول نادان را
وصال تو به شب کس را میسر چون شود هرگز
که تو چون روز گردانی به روی خود شبستان را
به جان مهمان لعل تست چون من عاشقی مسکین
از آن لب یک شکر کم کن گرامی دار مهمان را
به هجران سیف فرغانی مشو نومید از وصلش
که دایم در عقب باشد بهاری مر زمستان را