بر چهرهٔ کواکب از صنع تست نور
بر گردن طبایع از حکم تست نیر
بر خوان نان جود تو عالم بود طفیل
بهر تنور صنع تو آدم بود خمیر
علم ترا خبر که ز بهر چه منزوی ست
خلوت نشین فکر به بیغولهٔ ضمیر
دانستم از صفات که ذاتت منزه است
از شرکت مشابه و از شبهت نظیر
هر چند غافلم ز تو لیکن ز ذکر تو
در وکر سینه مرغ دلم می زند صفیر
منظومهٔ ثنای تو تالیف می کنم
باشد که نافع آیدم این نظم دلپذیر
تو هادیی، به فضلت تنبیه کن مرا
تا از هدایهٔ تو شوم جامع کبیر
در آروزی فقر بسی بود جان من
عشق از رواق غیب ندا کرد کای فقیر!
رو ترک سر بگیر و ازین جیب سر برآر
رو ترک زر بگو و ازین سکه نام گیر
گر زندگی خوهی چو شهیدان پس از حیات
بر بستر مجاهده پیش از اجل بمیر
ای جان! به نفس مرده شو و از فنا مترس
وی دل! به عشق زنده شو و تا ابد ممیر
گهوارهٔ زمین چو بجنبد به امر تو
گردد در آن زمان ز فزع شیرخواره پیر،
با اهل رحمتت تو برانگیز بنده را
کان قوم خورده اند ز پستان فضل شیر
فردا که هیچ حکم نباشد به دست کس
ای دستگیر جمله! مرا نیز دست گیر!