آنک به حق داور زمان وزمین است
خسرو پیروز بخت نصرة دین است
حامی اسلام بیشکین که چو گردون
مرکب دوران او همیشه بزین است
آنکه در اطراف ملکش از در طاعت
خسرو انجم کمینه قلعه نشین است
وانک ز بهر نثار موکب قدرش
دامن افلاک پر ز دُرّ ثمین است
دولت ودین را برای دفع حوادث
نام بزرگش همیشه نقش نگین است
پیش کف او به نیم ذرّه نسنجد
هرچه در احشای برّ و بحر دفین است
راتب یک روزه نیست بخشش اورا
هر چه پس افکنده شهور و سنین است
عرصه جاهش ورای بحر محیط است
پایه قدرش فراز چرخ برین است
همت او هر زمان زچرخ ببخشد
صدره چندانک طول وعرض زمین است
روی به هر جایگه که آورد او را
دولت واقبال بر یسار و یمین است
شخص سعادت روا بود که ندارد
پای زدرگاه او که حِصن حصین است
چشم فلک خیره شد به نور جبینش
فرّ الهی است آن نه نور جبین است
ای مَلکی کز نسیم خُلق تو دایم
مغز فلک همچو ناف آهوی چین است
ملک تو جایی رسیده است که انجا
پیشگه چرخ صف باز پسین است
دعوی شاهی تو را رسد به حقیقت
لاف زسر پنجه کار شیر عرین است
دشمن تو جان کجا برد؟که خدنگت
پیش وپسش چون قضای بد به کمین است
دین خدا از تو باقی است معونت
لاجرمت روز و شب خدای مُعین است
ملک تو از گردش زمانه مصون باد
کانچه به کارآید از زمانه همین است