بهر صعوه باز
بی خبر ز سر پنجۀ قضاست
چه شد مخمور و مستیم
همه عاجزکش و دشمن پرستیم
حس در این نژاد
داستان سیمرغ و کیمیاست
خمود است و خموش است
بنال ای چنگ هنگام خروش است
دست اتحاد
کز لحد برون (خدا) دست مصطفی است
غم دل بی شمار است
مدد کن ناله، دل اندر فشار است