گفت استاد عالم عاقل:
از دو حال است آدمی کامل
اولین اکتساب علم خدا
که حیات است نفس ناطقه را
زنده کردن روان خود به علوم
به زدودن ز روح زنک ظلوم
از مناهی دین حذر کردن
میوهٔ شاخ «واتقوا» خوردن
دوم از ملک ناشدن غافل
هم نشینان صالح و عاقل
کامران بودن از طریق عدول
لطف و قهری بجای هر معمول
خاطر اهل دل طلب کردن
دور بودن ز مردم آزردن
رتبت اهل حق به جان جستن
آشکارا و از نهان جستن
این صفت ها، که سیرت سلف است
صاحبان خلیفه را خلف است
اندر ایام او به حمدالله
خواجه دارد همه به دولت شاه
آن مشارالیه اهل هنر
آن سرشته ز نور پا تا سر
علم علم با نهایت عقل
رایت اوست در ولایت عقل
علم علم بی نهایت ملک
آب و آتش که دیده در یک سلک؟
چشم بد دور آز آن جمال و کمال
دایمش پایدار باد اقبال