به کوه اندرون ماندهٔ دیرگاهی
به سنگ اندرون زادهٔ باستانی
گهی لعل چون بادهٔ ارغوانی
گهی زرد چون بیرم زعفرانی
لطیفی برآمیخته با کثافت
یقینی برابر شده با گمانی
نه گاه بسودن مر او را نمایش
نه گاه گرایش مر او را گرانی
هم او خلق را مایهٔ زورمندی
هم او زنده را مایهٔ زندگانی
غم عاشقی ناچشیده ولیکن
خروشنده چون عاشق از ناتوانی
چو از کهربا قبه ای برکشیده
زده بر سرش رایت کاویانی
نشان دو فصل اندر او بازیابی
یکی نوبهاری یکی مهرگانی
ز اجزای او لالهٔ مرغزاری
ز آثار او نرگس بوستانی
به عرض شبه گوهر سرخ یابی
ازو چون کند با تو بازارگانی
یمین دول میر محمود غازی
امین ملل شاه زاولستانی
نه چون او ملک خلق دیده به گیتی
نه چون او سخی خلق داده نشانی
همه میل او سوی ایزدپرستی
همه شغل او جستن آنجهانی
سپه برده اندر دل کافرستان
خطر کرده در روزگار جوانی
نهاده که هند بر خوان هندو
چو دشت کتر بر سر خوان خانی
تو را رزمگه بزمگاهست شاها
خروش سواران سرود اغانی
ز باد سواران تو گرد گردد
زمینی که لشکر بدو بگذرانی
بخندد اجل چون تو خنجر برآری
بجنبد جهان چون تو لشکر برانی
ندارد خطر پیش تو کوه آهن
که آهنگدازی و آهنکمانی
نپاید بسی تا به بغداد و بصره
غلامی به صدر امارت نشانی
اگر چه ز نوشیروان درگذشتی
به انصاف دادن چو نوشیروانی
کریمی چو شاخیست، او را تو باری
سخاوت چو جسمیست، او را تو جانی
به وقت بهار اسپرغم بهاری
به وقت خزانی عصیر خزانی
تو بادی جهان داور دادگستر
تو بادی جهان خسرو جاودانی