ملک جهان چون سویس باغ ندارد
لالهٔ باغ سویس داغ ندارد
جز دل ایرانیان خسته درین ملک
یک دل غمگین کسی سراغ ندارد
مست نشاطند خلق و جز من بیمار
کیست که دایم به کف ایاغ ندارد
یک دل افسرده در تمام ژنو نیست
یک گل پژمرده هیچ باغ ندارد
وادی بی آب و سنگلاخ نیابی
غیر گلستان و باغ و راغ ندارد
شهر و ده اینجاست غرق نور ولیکن
مرکز ایران به شب چراغ ندارد
بلبل گویا به باغ گرم سرود است
لاشخور و کرکس و کلاغ ندارد
عاشق آزرده از رقیب نباشد
بلبلش آشفتگی ز زاغ ندارد
از غم ایران دلم گرفته به نوعی
کز پی درمان خود فراغ ندارد
جای غزل گفتن بهار همین جاست
حیف که مسکین ملک دماغ ندارد