بی تو رفت از غزلیات فروغ

بی تو شد عاشقی و عشق دروغ

یک دم زنشست وخاست نشکیبی

وز فتنه گری دمی نیاسایی

تا آن که بدین طریقه های نو

دل از کف شیخ و شاب بربایی

هر دم به دگر طریقه و آیین

رخسارهٔ خوبشتن بیارایی

رضوان سر شاخ تازه پیراید

چون تو سر زلف تازه پیرایی

ای تازه بهار نغز و زببایی

اندر خور دیدن و تماشایی

کمال یافت نهالت ز آب چشم « بهار»

جز اینقدر، گل خندان من چه می خواهی ؟

جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند

صبا دگر ز گلستان من چه می خواهی ؟

دوباره آمدی ای سیل غم ، نمی دانم

دگر ز کلبهٔ ویران من چه می خواهی ؟

دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست

به حیرتم که تو از جان من چه می خواهی ؟

تعداد ابیات منتشر شده : 510165