جهانست چون جنگلی بیکران
فراوان درخت و گیاه اندر آن
یکی از در میوه اندوختن
درختی دگر از در سوختن
چو تابید از برج خرچنگ شید
بخندید بر بارور تود، بید
که این کوشش بی کران تا به کی ؟
خمیده ز بار گران تا به کی ؟
فروهشته برگردنت پالهنگ
شکسته سر و دستت از چوب و سنگ
فرو ریخته برگ و بارت بهم
به زیر لگد پشت کرده بخم
به یاد که در این سرای سپنج
کشی بار این درد و اندوه و رنج ؟
خوری غم به یاد دل شاد که ؟
به عشق که ؟ بهر که ؟ بر یاد که ؟
کسی کز برای تو تب کرد راست
اگر از برایش بمیری رواست
کسی کز فراق تو لب می گزد
گر افغان کنی در غمش می سزد
و دیگرکه دنیا دمی بیش نیست
در آن دم کس ار غم خورد ز ابلهیست
تو ای بارور تود فرخ سرشت
چه خوش کرده ای اندرین کار زشت ؟
نگه کن به من کاندرین جای خوب
نه رنجست و انده نه سنگست و چوب