ز ابر سیه روی سمن وی راد
گیتی گردید چو دارالقرار
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار
نقش و تماثیل برانگیختند
از دل خاک و دو رخ کوهسار
سروبنان جامعهٔ نو دوختند
زین سو و زان سو به لب جویبار
بیدلکان جان و روان باختند
با ترکان چگل و قندهار
خوبتر از بوقلمون یافتیم
بوقلمونیها درنوبهار
باز به هر گوشه برافراشتیم
شاخ گل و نسترن آبدار
باد سحرگاهی اردیبهشت
کرد گل و گوهر بر ما نثار
بادهٔ خوشبوی مروق شده ست
پاکتر از آب و قویتر ز نار
باغ بتان را بنشاند همی
بر سمن و نسترن و لاله زار
وینهمه را زود نثاری کنم
پیش امیرالامرا بختیار
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد به میان مرغزار
از لطف و آن سخن چرب کرد
خلق جهان طالبش و دوستدار
صورت او و رخ زیبای او
هست چنان ماه دو پنج و چهار
خلق ندانم به سخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار
بویا چون مشک زکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار
بختش هر روز همی آورد
قافلهٔ نعمت را بر قطار
تا زبر سرو کند گفتگوی
بلبل خوشگوی به آواز زار
درد رونده طرب آینده باد
ملکت او را به حق کردگار