دسته ها بسته به شادی بر ما آمده ای؟
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟
هر کجا یابی ازین تازه بنفشهٔ خودروی
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر
که زدینار در آویخت کسی چند پری
هرچه بشکفته بود پاک بکن باک مدار
میل آن غالیه پرغالیهٔ غالیه دان
زین نشان هر چه بیابی به من آور یکبار
جامهایی که بود پاکتر از مروارید
چون بدخشی کن و پیش آر وفرو نه به قطار
این نماز از در خاصست، میاموز به عام
عام نشناسد این سیرت و آیین کبار
غم بیهودهٔ ایام فراموش کنم
به سوی پنجه بر آن پنج و سه را سوی چهار
زان همی نالد کز درد شکم با الم است
سر او نه به کنار و شکمش نرم بخار
گوش مالیدن و زخم ار چه مکافات خطاست
بی خطا گوش بمالش، بزنش چوب هزار
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز
که مرا در دل عشقیست بدین نالهٔ زار
مرغ در باغ چو معشوقهٔ سرکش گشته ست
که ملک را سزد ار وی که دهد جام عقار
از بدیها که نکرده ست ، ورا عقل ضمان
دین گرفته ست ازو زین شرف و دوده فخار