بزگوارا هر چند طبع من در نظر
به رتبتیست که افلاک زیر پایة اوست
ز روزگار به حالیست هر چه رسواتر
و گر چه پردة نام نکو وقایة اوست
من این چنین و خداوند جاه و مال شده
کسی که دزدی اشعار بنده مایة اوست
همای سایه فکن این چنین بود که منم
خود استخوان خورد و ملک زیر سایة اوست