چون عقیق آبدار است و کمند تابدار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار
زلف او گرد رخش پروانه وار است ای عجب
این دل من هست در سودای او دیوانه وار
گر نبیند هیچکس پیوسته با خورشید سرو
کان یکی بر آسمان است این دگر بر جویبار
روی چون خورشید او بر سرو مسکن چون گرفت
قامت چون سرو را خورشید چون آورد بار
من ز دل گیرم قیاس ا حال زارا خویشتن
او ز من گیرد قیاس این دل نابردبار
خواهد آن دلبر که من وصف جمال او کنم
بوی عطر آید ز من در پیش تخت شهریار
شاه مشرق ارسلان ارغو خداوند ملوک
ملک را از ارسلان سلطان مبارک یادگار