ماه ندیدی ار دلا، یار چو ماه من نگر
در رخ او نظاره کن، صنع آله من نگر
گفتمش از لبت چشان، گفت برو، وزین هوس
هجده هزار هم چو خود بر سر راه من نگر
دفع کنم ز گریه من شعله دمی ز توتیا
سوخته جان و دل بسی زآتش و آه من نگر
این طرفم زبان دهد کان توام به جان و دل
چشمک ازان طرف زند، شوخی ماه من نگر
چند خورد سمند تو لاله ز خون عاشقان
گو که گهی به شکر آن روی چو کاه من نگر
کشتنیم بدین گنه کت نظری همی کنم
بوسه چو مست خواهمش، عذر گناه من نگر
سینه ز زخم ناختم چاه شده ست و پر ز خون
رگ چو نمود از درون، رشته چاه من نگر
صوفی خلوت دلم، دامنی از دو دیده خون
پاره مقنع صنم طرف کلاه من نگر
خسرو عاشقان منم، درد دلم که در هوا
گرد شده ست بر سرم، چتر سیاه من نگر