زیر بار غمی گرفتارم
کاندرو دم زدن نمی آرم
عمر و عیشم به رنج می گذرد
من از این عمر و عیش بیزارم
در تمنای یک دمی بی غم
همه شب تا به روز بیدارم
تا غمت می کشد گریبانم
دامنت چون ز دست بگذارم
حاصل دولت جوانی خویش
دامنی پر ز آب و خون دارم