نگه ز روی تو تا کامیاب می گردد
تحیر آینهٔ آفتاب می گردد
زگرمجوشی لعلت به کسوت تبخال
حباب بر لب ساغرکباب می گردد
چه نشئه بود ندانم به ساغر طلبت
که هوشیاری و مستی خراب می گردد
نگاه من به گل عارض عرقناکت
شناوری ست که بر روی آب می گردد
فروغ بزم بهار انچه دیده ای امروز
همین گل است که فردا گلاب می گردد
بگیر راه جنون بگذر از عمارت هوش
که این بنا به نگاهی خراب می گردد
به فهم نسخهٔ هستی چرا نه نازکنیم
که نقطهٔ شک ما انتخاب می گردد
چو عمر اگر بشوی همعنان خودداری
قدم به هرچه گذاری رکاب می گردد
کمند گردن آرام نارسایی هاست
شکسته بالی نظّاره خواب می گردد
غرور طاقت ما با شکست نزدیک است
دمی که قطره ببالد حباب می گردد
ز عافیت گره اعتبار خویشتنیم
چو نقطه بگذرد از خود کتاب می گردد
به عالمی که گلت مست جلوه پیمایی ست
گشودن مژه جام شراب می گردد
ز سیل کاری اشک ندامتم درباب
که آرزو چقدر بی تو آب می گردد
نفس به سینهٔ بیدل ز شعلهٔ شوقت
چو دود در قفس پیچ و تاب می گردد