ز شور حیرت من گوش عالمی باز است
نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است
درین طربکده شوق ذره تا خورشید
به هرچه می نگری با نگاه گلباز است
به مرگ، حسرت دیدار، کم نمی گردد
نگه به بستن مژگان تمام انداز است
دل از غبار بپرداز و جلوه سامان کن
صفای خانهٔ آیینه عالم ناز است
شمار شوق گر از ذکر مدعا باشد
هجوم اشک اسیران ز سبحه ممتاز است
توبی که بیخبری ازگداز دل ورنه
به ذوق خون جگر سنگ هم جگرساز است
نگاهدار عنان امل اگر مردی
سوار عمر به کم فرصتی گروتاز است
شنیدنی ست سرانجام کار دیدنها
نگه به گوش بدل کن که عالم آواز است
شکسته بالی و پرواز جز تحیر نیست
ز رنگ اگر همه افسردن آید اعجاز است
کدام ناله که از جیب دل نمی بالد
طلسم بیضه دماغ هزار پرواز است
فریب شعبده زندگی مخور بیدل
به پرده نفست ، وهم ، ریسمان باز است