ای درین مرحله تنگ بساط
مانده در ربقه اندوه و نشاط
گاه از دور فلک خشنودی
گاهی آزرده و خشم آلودی
باش همچون گل خندان خرم
چند چون غنچه کشی رو در هم
نستی بحر، فغان چندین چیست
رویت از باد هوا پر چین چیست
نیستی کوه چرا عربده ساز
هر چه گویند تو را گویی باز
راست چون چنگی بی زخمه خموش
چون رسد زخمه درآیی به خروش
زخمه بر چنگ برای طرب است
تو به آن غمزده ای این عجب است
کشته خنجر مرتاضی باش
هر ریاضت که رسد راضی باش
غایت کار کزان سوره بیست
جز «رضینا بقضاء الله » نیست
رافع رنج مقامات رضاست
فاتح گنج کرامات رضاست
بی رضا روضه رضوان مطلب
فیض سرچشمه حیوان مطلب
تلخ را بر دل خود شیرین کن
خوردن آن به خوشی آیین کن
نوک پیکان قضا بر جان خور
در جبین چین مفکن همچو سپر
بر سرت اره پر دندانه
گر رسد فرق مکن از شانه
بلکه آن پیش دل کارآگاه
نیست جز کنگره افسر جاه
ور کند رنگ قفایت نیلی
دست بیداد جهان از سیلی
دارش از دولت اقبال نوید
گل نیلوفر بستان امید
ور نهد از شرر مشعل مهر
آتشین داغ به جان تو سپهر
دانش از پرورش لطف ازل
تازه تر لاله صحرای امل
مشنو از شاخ به جز بوی بهی
گر چه آبی بود از میوه دهی
تلخی میوه مبین و آسیبش
خور ازین باغ چون شیرین سیبش
گره از دل بگشا همچون نی
به گره بند نشستن تا کی
بکش از بند گشایی المی
تا برآید به خوشی از تو دمی
بند بر بند بود کار جهان
زین هوس ها که بود در تو نهان
از هوس ها چو ببری پیوند
ننهی از بوالهوسی بر خود بند
بند ایام گشاد تو شود
سیر گردون به مراد تو شود
هر که دارد ز مرادات فراغ
نامرادی ننهد بر وی داغ
نبودش خواست درین تنگ قفس
غیر چیزی که خدا خواهد و بس
هر چه آید به وی از بند و گشاد
باشد اندر همه در عین مراد
دل وی از همه خرم گردد
رنج و غم گرد دلش کم گردد
با همه بندگی آزاد زید
با صد اندوه و الم شاد زید
هرگزش هیچ گزندی نرسد
رنجش از رنج پسندی نرسد
هیچ شغلی نشود پرده هش
هیچ تلخش نکند روی ترش
در جراحت همه راحت بیند
بخل را عین سماحت بیند
هر چش از رنج و بلا پیش آید
یک به یک را به رضا پیش آید
تو هم ای غافل ازین قافله باش
پای دل بسته بدین سلسله باش
مجرمی جایزه عفو طلب
تا زنی دست به دامان طرب
رشته عفو چو یابی ز عفو
چاک دین را کن ازین رشته رفو
گر چه این جایزه خوش جایزه ایست
جایزت نیست برین جایزه ایست
پای بیرون کش ازین تنگ فضا
بارگی ران سوی اقلیم رضا
کلک عفوی که نه رضوان نمط است
خط آن حجت بعد و سخط است