ماییم و نیم جان و جهانی و نیم جو
جان از برایِ می که ستاند زما گرو
ای یار اگر نداری طاقت گریز کن
چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو
میدانِ عشق و معرکۀ عشق و زخم ِ عشق
گر هیچت اختیار بود در میان مرو
گر برگِ جای دوست نداری و راه ِ دوست
در تنگ نایِ عشق سرِ خویش گیر و دو
ما با حواریانِ سماوات در گویم
اینک نهاده ایم به دعوی قدم به گو
طوبا به چشمِ وهم مصوّر کند خطیب
بی چاره سیاه می طلبد از نهالِ نو
گر سیر شد ز مؤعظۀ عاقلان دلت
تذکیرِ عاشقانه بیا و ز من شنو
إلّا به پای مردیِ جبریلِ پای مرد
بر طاقِ آسمان نتوانند بست خو
در کیشِ عاشقان برافکنده عقل و حکم
در پیشِ آفتاب جهان تاب تیغ و ضو
در کشت زارِ عالمِ دنیا نزاریا
إلّا به داسِ همّتِ مردان مکن درو
خواهی بهشتِ عدن بگویم ترا عیان
از حلقۀ ولایتِ عدنان برون مشو