چه می خواهی بری در معرفت گوی
خدا بین و خدا دان و خدا گوی
اگر مردی ز خود گردی تو بیزار
به مردی روی خود سوی خدا آر
ارادت بعد از این بر سوی حق کن
مریدی گر کنی بر این نسق کن
مریدی هست میلش سوی دنیا
مریدی هست میلش سوی عقبی
ولی چون کم شود از دل مرادت
کند در نامرادی دوست شادت
مجو از بهر نفس خود مرادش
که گردد از مراد افزون عنادش
برای دوست کم کن دشمنی را
به حق دوستی بفکن منی را
اگر ار خلق بُرّی با خود آئی
ز خود بًرّی از آن پس با خدائی
تو هم گر وارهی همدرد گردی
یقین دانم به معنی مرد گردی
چنان مردی که الحق مرد باشد
که از عقبی و دنیا فرد باشد