دوش آمد و گفت اگر ز هستی
یک باره درست برشکستی
رو از سر نام و ننگ برخیز
چون بر سر کوی ما نشستی
یا دست وفا به دست ما ده
ورنه سر خویش گیر و جستی
خودبینی و خویشتن نمایی
بسیار بتر ز بت پرستی
از خودبینی خلاص یابی
گر خویش به پیش برنه استی
سرها که ز غایت توهم
بر غنج چه ی خیال بستی
ای مرغ رمیده از نشیمن
باز آی به آشیان و رستی
زنهار نزاریا نگویی
با بی خبران سخن ز مستی
باشد که مگر وجود مستان
معراج کند شبی ز پستی