مثل تو را دوست داشتن نه صواب است
این مثَل تشنه و فریب سراب است
وصل تو در یافتن خیال نبندم
ور متصور شود معاینه خواب است
در تو نخواهد رسید هدهد جهدم
ور به مثل آن که هدهدست عقابست
پرتو خورشید پیش نور جمالت
در بر طاووس هم چو پرّ غراب است
نیست مرا طاقت مطالعه کردن
فتنه همان مصلحت که زیر نقاب است
دل کششی می کند به صورت اگر نه
از ره معنی میان ما چه حجاب است
چند شکیبد دل ضعیف بر آتش
کو به تو مشتاق تر تشنه به آب است
بی تو نه ممکن بود فراغت خاطر
ملک وجود از فراق دوست خراب است
بی خبر است از عذاب روز جدایی
در شب گور ابلهی که گفت عذاب است
آتش دوزخ روا بود که بسوزد
گر جگرم در مفارقت نه کباب است
صید کمند افکنی بباش نزاری
آن که نباشد نه آدمی که دواب است